طلائیه معراج گاه عشاق الهی | زندگینامه شهید مجید رضایی
به گزارش نوید شاهد استان مرکزی، شهید مجید رضایی در شهریور ماه سال 1345 در خانوادهای مذهبی در روستای بصری از توابع شهرستان شازند به دنیا آمد. پس از مهاجرت به شهر اراک دوران ابتدایی را در دبستان عظیمی اراک به پایان رساند.
در سال 1357 که پیکر مطهر شهید اسکندری از شهدای انقلاب توسط امت حزبالله تشییع شد. مجید که کودکی بیش نبود با جمعی از دوستان، اقدام به پرتاب سنگ به عمال رژیم منحوس پهلوی مینماید که تحت تعقیب و مورد ضرب و شتم قرار میگیرد به طوری که بدنش تا مدتی سیاه بود. همچنین در زمان تحصیل، قبل از انقلاب اقدام به پخش اعلامیه و الصاق عکس حضرت امام(ره) در مجالس، مساجد و کارخانجات میکرد.
دوران راهنمایی را در مدرسه آیت الله طالقانی سپری نمود. و بعد از انقلاب نیز عضو فعال بسیج پایگاه بیست حزبالله، واقع در خیابان آیت الله سعیدی بود. دوران دبیرستان را در دبیرستانهای جلال آل احمد، علوی و سهم الملک بیات به تحصیل اشتغال داشت و همزمان عضو ثابت انجمن اسلامی دبیرستان نیز بود.
در اوایل جنگ تحمیلی به علت کمی سن موفق به شرکت در جبهههای جنگ نشد ولی به خاطر عشق و علاقهای که به میهن و امام(ره) داشت فعالیت خود را در جبهه دیگری که مسجد و بسیج محل بود، شروع کرد. چه بسا شب های سرد زمستانی که هیچکس از شدت سرما جرأت نداشت از خانه خارج شود، این بسیجی دلاور با اسلحهای که چندین سانتیمتر از قدش بلندتر بود در خیابانها و کوچهها نگهبانی میداد.
به یاد دارم شبی را که از فرط خستگی و ناتوانی، دیگر صبح نتوانست به خانه بیاید و همان جا در گوشه مسجد بدون زیرانداز با کفش و لباس دراز کشیده بود.
در سال 1361 بدون اطلاع پدر و مادرش از طریق بسیج مدرسه به جبهه اعزام شد و بعد از چندین روز مطلع شدیم که در پایگاه امام حسین(ع) تهران است، ما نیز به تهران رفتیم و همراه عمویش، یک ساک و مقداری وسایل برایش بردیم و از او خواستیم که یک شب پیش ما بماند و روز بعد اعزام شود.
در حالی که رنگ بر چهرهاش نمانده بود، نزد فرمانده مربوطه رفت و اطلاع داد که اقوامم مانع رفتن من به جبهه میشوند. بدین طریق با ما خداحافظی کرد و راهی سرزمین عشق و شهادت شد و در همان سال در حملات والفجر مقدماتی و والفجر 1 شرکت داشت و در این زمان برای مدت کوتاهی به دیدن خانواده میآمد و با وجود این که کارهای مهمی در جبهه انجام میداد هیچگاه آنها را بیان نمیکرد.
سال 1362 نیز تمام وقت خود را در جبهه صرف کرد و عشق به اسلام و رهبر چنان در روح و جانش نفوذ کرده بود که تحصیل را کنار گذاشت؛ اما نه برای همیشه چون سال بعد دو سال تحصیلی را توأماً طی نمود. وی جزء اولین افرادی بود که در حمله خیبر وارد جزیره مجنون شدند و در آب فرات وضو گرفتند، بعد از عملیات با تنی آزرده که آثار خراشهای ناشی از نی در آن پدیدار بود، به خانه برگشت.
سال 1363 را به تحصیل مشغول بود که از جانب مسجد محمودیه همراه تشویق نامه، دعوتنامهای برایش ارسال شد که ما نامه را به او نشان ندادیم تا بتواند تحصیلاتش را به اتمام برساند، چون وی مشغول گذراندن پایه سوم و چهارم دبیرستان بود؛ اما در اواخر همان سال 1363 شور و شوق شهادت روح بزرگش را چنان منقلب کرده بود که سر از پا نمیشناخت و هر شب خواب جنگ و شهادت میدید تا این که بالاخره در اول فروردین سال 1364 بر خلاف دفعات قبل با دوستان و اقوام خداحافظی کرد و راهی جبهه شد.
گویا میدانست که این آخرین باری است که اقوام را ملاقات میکند و به لقاءالله میپیوندد. آری بسیجی دلاور گردان علی بن ابیطالب(ع) در نیمه شب 12 فروردین ماه سال 1364 در منطقه طلائیه در حالی که قلبش مالامال از عشق به خدا و رسولش(ص) بود، آماج تیر ناجوانمردانه دشمن قرار گرفت و به دیدار دوست شتافت. پیکر مطهر شهید در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.